روز سخت تهی است از شیرینی امید لحظه های خواستنی .

 

تاریکی شب ، نویدی است برای تباه شدن  ساعات زندگی  

 

روح جوان با بستن چشمان، بیدار می شود 

 

و  زیر پوست دریچه های کوچک خفته، میکاود 

 

دوباره عمری را در سکوت شب زندگی خواهد نمود 

 

امشب کدام نقش را می خواهد؟ 

 

خانه ای در روشنا، آغوشی ایمن... 

 

می خواهدشان. 

تلاشی سخت و بیفایده  

 

نا امیدی روز  چیزی باقی نگذاشته است .

 

درون خالی است ، تاریک 

 

چشمانش را می گشاید، می بندد 

 

هیچ .

 

امیدی به بهبود نیست 

 

رویایی که امید به وقوع نداشته باشد  لاجرم میرا است!

Out of bounds

قلبم سنگین است

اگر اینچنین سخت نبود اگر آغوشت را به یاد داشتم

آنگاه من نیز تو را در میان میگرفتم . برایت ابدیت می آفریدم

افسوس ، اینجا چیز دیگری می بینم ، چیزی که از تو نشان ندارد

گرمی احساس غریبی که درونم به آهستگی جریان داشت متوقف شده است

تنها غریبه گی ات را میبینم .

سرمایم تو را خواهد سوزاند

چشمان نمناکت را از اینجا نیز می بینم، چه سود

دیگر اشکانت بر دستانم نمی غلطد

دستانم را آن دورتر ها می پرستیدم ،

آنها نیز برایم امروز غریبه اند

دستان مرا جا گذاشتی

اینجا که در کنارم هستند ، بسیار نا آشنا می نمایند .

همه چیز را میمیرانم درونم

شاید روزی خود دوباره بیافروزی !

نمیدانم

آن سوی امروز ،چه برایم خواهد بود .

July

نیازی نیست که عاشقانه بسرایی تا صدایت را بشنوم !

از میان تزویرها ، از میان سیاهه ها هم نوا بر می‌خیزد


ای ناخدا


بوسه بر بادبان ها بزن



بوسه بر بازوان موج هایی بزن


که برای در آغوش گرفتن آسمان


تو را همراهی می کردند



ای ناخدا


تا چشم کار می کند


برای ستاره ها اشک بریز


که ناز آسمان هنوز محتاج چشمک ستارگان است



تو مغرور همیشگی دریاها


اسبانت را زین کن


که سفیدترین ها انتظار نبرد تو را می کشند



با دوربینت همه دریاها را بگرد


شاید خدا هنوز زنده باشد...


دیروز

یک تبسم بزرگ بودم

خیلی بزرگ!