دلم تنگ شده است 

 

چند روزی است دلم نه برای آن روزها  

 

که برای آنچه درونم ، حسش گاهی زنده می شود 

 

تنگ است .  

 دلم برای آن اعداد گاهی بی معنی سنم تنگ است 

 

برای رویایی بودن 

 

بی کله گی ها 

 

ترس از پیری   

 

برای سعی در کمتر مشابه شدن با دیگران 

 

آری دلم برای جسور بودن  تنگ است .

 

دلم برای خود تنهایم تنگ شده است. 

 

 

 

 

 

 پیر شده ام !  

این را نه از تارهای سپید  

که از بی تابی ام در ساعات بی انتهای تنهایی دریافته ام. 

 

 

 

شاید  بیایی

دگر مرا باز نیابی

به دیوار ها خیره مشو

ملحفه را بو مکش

دست بر صندلی مکش

بعید میدانم هنگام رفتنم ار خود چیزی برجای گذارم

بعید می دانم.




شروع همیشه به معنای انتظار ِ رسیدن به انتهاست؟

بدرستی برای تو هم اینگونه است؟


Hi my farewell

کاش میشد خداحافظی آخر درست مثل سلام اول باشه

ساده ، بهت رسیدن دو غریبه بهم ، بدون خاطره

تنها سلام !


اما خداحافظی ها هیچ وقت

فقط خداحافظی نیستند.