در آخرین لحظه برای بار نخست من تو را بدرستی دیدم .
آنچه درونت زبانه میکشید و بلند میشد ،
من تو را دیدم
در میان سکوت ِ بدرودی که درودش به فاجعه می مانست
من تنها تو را دیدم نه آنچه را که بدان می نامیدمت .
حال که در تنهایی خود غوطه وری آنجا که مرا به درد میخوانی
جایی که دگر هرگز من درآن نیستم
در این سیاه شب ِ آزادیم من تو را میبینم
کاش این دیدنم را میدیدی!
ممنونم از تویی که شاید هیچ گاه سپاس مرا ندانی.
شلوغ کاری گنجشکها و کثیف کاریشون خیلی بیشتر از کلاغهاست
وهیچکس رو ندیدم که ازشون خرده بگیره ،
آخه خیلی کوچکند .
تو میتونی اینو بفهمی والا خیلی الان بزرگتر بودی!
تو ۱۶ سالگی ایده آلیست بینظری بود .
و در ۲۳ سالگی هنوز منتظر معجزه ،ایده آل دیگه درجه دوم است ،
و ۲۶ سالگی فهمید که هر چیزی هزینه داره
پس هزینه دادن رو یاد گرفت .
حالا با وجدانی راحت ،بدون ذره ای توهم ایده آل گرایی
اعلام کرد با یک پیرمرد میلیاردر میخواد ازدواج کنه .
حتما پیرمرد زود میمیره .( آمین )
این آخر ایده آلیسم !