دیوانه ای خود را در غم رها میکند

صدای شکستن جام سرخ فام آید

نغمه ای زمزمه شد

کسی فرصتی میخواهد برای بخشیدن

نا امیدی لب پرتگاه

قبل سقوط

فریاد کمکش را بلند میکند

کودکی در فراغ بادبادکش

سخت میگرید

آرزوهای زیبایی با پکی عمیق دود میشود

در این میانه من  به آرامی

خاک میشوم

چشمی همه را دید

و به سکوت راضی میشود.

 

 

 

 

 

 

 

شعله ها بلند میشود

آتش میسوزاند

آنچه را که سالها

با مرارت  اندوخته شد .

به یکباره خاکستر میکند

چه کسی آتش را افروخت؟

 چشمانی که دوخته شدند

به رقص  شراره ها ؟

چه کسی شعله ور ترش ساخت؟

یاوری نیست

آبی بر آتش بریزید

اینجا گوهری ترک بر میدارد از گرما

چه کسی خندید؟

در سکوت خاکستر شو 

که اشک آتش را دیوانه تر میکند.

 هوا سرد است

 دستی برای سرد کردن آتش بلند نمی شود

چه کسی سوختنش را کند کرد؟

چه کسی به چنین گرمای دل خوش است؟

زبانه ها آرام می گیرند ،

 حال

به جای خاک

بر آتش ‌‌‌،

چوب

خشک و ترک خورده میریزد.

آرام !

که آتش هم

هرگز ابدی نشود.

 

 

 

 

 

 

 

                                   مبادا که دارایی امروزت

 

                                آرزوی فردایت شود!

 

 

 

 

 

 

  هنوز هم تمام حقهای دنیا از برای عاشق است

    و من از عاشق بیزارم.  

 

 

 

سرمایم را دیدی

و صبورانه

آموختیم که آیینه باشم .

امروز که آیینه بیصدایی شدم

دگر چه فرقی میکند ،  که در مقابلم ایستاده

زشت و زیبا

عاشق و فارغ

زنده و مرده

برای آیینه ، فقط بودن مهم است.

کسی در مقابل ایستادن،

آیینه بودن را به تو مدیونم.