قلبم سنگین است
اگر اینچنین سخت نبود اگر آغوشت را به یاد داشتم
آنگاه من نیز تو را در میان میگرفتم . برایت ابدیت می آفریدم
افسوس ، اینجا چیز دیگری می بینم ، چیزی که از تو نشان ندارد
گرمی احساس غریبی که درونم به آهستگی جریان داشت متوقف شده است
تنها غریبه گی ات را میبینم .
سرمایم تو را خواهد سوزاند
چشمان نمناکت را از اینجا نیز می بینم، چه سود
دیگر اشکانت بر دستانم نمی غلطد
دستانم را آن دورتر ها می پرستیدم ،
آنها نیز برایم امروز غریبه اند
دستان مرا جا گذاشتی
اینجا که در کنارم هستند ، بسیار نا آشنا می نمایند .
همه چیز را میمیرانم درونم
شاید روزی خود دوباره بیافروزی !
نمیدانم
آن سوی امروز ،چه برایم خواهد بود .