درود بر تو که سکون را تاب بر نیاوردی

 بر تو که ایستاده مردی

خاکسترت بهترین هدیه نسیم

بر تنهاترین تنهایان 

 زنان و مردان آزاده بر دستان مثله شده ات

بوسه زنند

 و

چشمهای به دورها دوخته ات

را ستایش ،  که در میان زشت خوییها

تولدانسانیت را دید

غریوت خوش نوا ترین زمزمه

در میان قلبهایمان

تا انتهای ابدیت

درود و بدرود بر تو که با مرگت بار دیگر انسانیت را


آفریدی.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:36 ق.ظ

من مرد تنهای شبم
مهر خموشی بر لبم

این شعر رو زیاد می خونم
شاید همین تکرار زیاد ود
که کار خودشو کرد

هنوزم همون احساس رو دارم
به تو
به شب
به دوست داشتن

اگه یه روزی دیگه نبودم
همه حرفامو از شب بپرس

برخی تو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد