دستاشو محکم لای موهاش فرو برد،میخواست بگیره اون تابخوردهای مشکی و بکشه

اما زود منصرف شد

 

همینجوریش هم با کلی مکافات جلوی ریختنشونو گرفته بود .

 

نگاهش رو دوخت  به صفحه موبایل

 

سیاه ساه بود

 

مرده شورهمتون رو که قهر میکنید

 

حالش از منت کشی هم بهم خورده بود

 

اما بالا نیاورد.

 

معجزه الان اتفاق می افته !

 

حتما صفحه موبایل روشن میشه

 

افسوس که معجزه هاش هم به آدمیزاد نرفته بود

 

متن حتما پر میشد از تحقیر و کنایه وگلایه

 

انگشتش رو با زبون خیس کرد و کشید روی خاک میز

 

خیلی کثیف بود

 

بادقت همه جا رو پاک کرد

 

بلند گوها رو هم حتی بلند کرد

 

موبلیل هنوز خاموش بود

 

سیاهه سیاه

،

اگه لااقل پول میگرفت

 

کارش با تمام گناهش اسمی داشت و  شخصیتی

 

اما حالا چی بود؟

هیچی .

 

فقط یک توهم.

 

صدای روشن فکرها ، می آمد

 

از آرزوهای بزرگ میخوندن

 

داشته های کوچکی که خیلی زود آرزوهای بزرگی شد!

 

چمنهای سبز ،دوستان نزدیک ، خورشیدی که میدرخشد ....

 

موبایل رو دستش گرفت که پرت کنه ،اما گذاشت رو زمین

 

لعنتی! اگه میشکست پولی برای خریدش نداشت.

 

کتابها همه تو کمد بودن ،

 

این نزدیکی چیزی برای غرقشدن درش نمونده بود !

 

یک آن

 

به ذهنش رسید

 

ای کاش اول همه کتابها مینوشتن:

 

 

 

Please don’t try it at life " "

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:20 ق.ظ

گفتی می خوای برای اون بنویسی
اون کیه ؟

سامانه مروارید سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:30 ق.ظ http://www.morvaridonline.blogsky.com

مرسی دوست من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد