خواب چراگاه های سبز را بسیار ندیده بود  ، اما خوب دیده بودشان ، رنگ سبزسبز ، 

بوی تازه گی !

افسوس باید خورد که رویا ، این فقط رویا را هم دگر نخواهد دید؟

ترس درد ِآن  تیزِ براق را باید میداشت؟ همانی که تا ثانیه ای دگر نخواهد دانستش.

بیتاب چوب ونی آن پیامبر گونه ، آن شوریده در خود فرورفته را که هرگز نمیتوانست در

خود جای دهد . نه! 

 هیچ.

آن سوی این دقایق وحشیانه شاید دنیای دیگری باشد ، شاید بردگی نو!

هیچ چیز  ِ امروز سوای دیروز نیست .

فقط این آدمیان در چشمانشان چه دردی نهفته دارند امروز !

 

 

  مدتها  از ساعتی که خود را از باد برگرفتم ،  میگذرد و حال در حسرت رفتن ،

خود را به هر تند بادی که بر بام خانه مان میگذرد ، میسپارم .

 راهی نتوانندم  کرد ،آ خر من خود تند باد خویش بودم و حال

 در خود مدفون گشته ام